۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

فرزاد کمانگر،عاشقی بێوار


صباح نصری : 
 در اتاق انفرادی انتهای راهرو شمارە ده در بند 209 مقدار زیادی کتاب مذهبی بر روی هم تلنبار شده بود. چند جلد قرآن، جلدهای بیشتری از کتاب مفاتیح الجنان و آثار کسانی همچون مطهری، جوادی آملی، پورازغندی و ... . در لابه­لای کتابها به ناگاه دفتری یافتم که توجهم را به خود جلب کرد.


دفتری که بیشتر برگه های آن کنده شده بود و برروی صفحات باقیمانده چند نوشته و لیست صورتحساب متعلق به زندانیان بر جای ماندە بود. نوشته­ای به زبان کردی یافتم و بلافاصله انتهای متن را نگاه کردم که با نام فرزاد کمانگر به پایان رسیده بود. فورا به گوشه­ای جستم و تمام برگه­های دفتر را چند بار نگاه کردم. دو نوشته­ی چند صفحه­ای به زبان کردی و یک شعر کوتاه به زبان فارسی با امضای فرزاد یافتم. هر دو نوشته کردی متنی عاشقانه داشت، از بعضی کلماتش میتوانستی تصور کنی که برای یک معشوقه­ی خیالی نوشته شده است، با ادبیاتی روان و نثری بسیار جذاب. تشبیهات و تصویرهای بسیار عظیم متن باعث شد که چندین و چند بار در طول مدتی که در آن راهرو بودم آن را بخوانم. کل متن صحبت از وفای به عهدی بود که شکسته نخواهد شد، صحبت از عاشقی که معشوقه­اش را با هر تصویر تا نهایتها میبرد، و معشوقه­ی چشم انتظاری که سالهاست چشم براه بازگشت عزیزیست.متن چندین بار از عشاقی نام برده بود که در کتب و داستانهای عاشقانه کردی جاودانه شده اند، از مَم و زین از خَج و سیامند از شیرین و فرهاد و از دختران و پسرانی که معشوقه­شان در غبار رسوم و عرف جامعه اسیر شرم و حیا و یا نثار راه آزادی شده­اند. صحبت از چشم براهی سالیان دور و دراز مادران و خواهران و همسران و فرزندانی بود که به امید دیداری دوباره نزدیک بینی شان را در تداوم نگاه به دور دستها از دست داده بودند. انتظار ترجیع بند کشنده و تکراری هر دو متن کردی بود. بعدها کە فرزاد را دیدم تازە فهمیدم کە آن معشوقە، خیالی نیست و دلدادە فرزاد در خیل چشم بە راهان است. متن کوتاه فارسی نیز شعری بود که هنوز به خاطر دارم

"باد را پرسیدم:

کجا ای آواره­ی بی سرزمین؟

خنده­ای کرد و گفت:

آواره­تر از من تویی که در سرزمین خودت"بێوار" میخوانندت. "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر