صباح نصری :
در اتاق انفرادی انتهای راهرو شمارە ده در بند 209 مقدار زیادی کتاب مذهبی بر روی هم تلنبار شده بود. چند جلد قرآن، جلدهای بیشتری از کتاب مفاتیح الجنان و آثار کسانی همچون مطهری، جوادی آملی، پورازغندی و ... . در لابهلای کتابها به ناگاه دفتری یافتم که توجهم را به خود جلب کرد.
دفتری که بیشتر برگه های آن کنده شده بود و برروی صفحات باقیمانده چند نوشته و لیست صورتحساب متعلق به زندانیان بر جای ماندە بود. نوشتهای به زبان کردی یافتم و بلافاصله انتهای متن را نگاه کردم که با نام فرزاد کمانگر به پایان رسیده بود. فورا به گوشهای جستم و تمام برگههای دفتر را چند بار نگاه کردم. دو نوشتهی چند صفحهای به زبان کردی و یک شعر کوتاه به زبان فارسی با امضای فرزاد یافتم. هر دو نوشته کردی متنی عاشقانه داشت، از بعضی کلماتش میتوانستی تصور کنی که برای یک معشوقهی خیالی نوشته شده است، با ادبیاتی روان و نثری بسیار جذاب. تشبیهات و تصویرهای بسیار عظیم متن باعث شد که چندین و چند بار در طول مدتی که در آن راهرو بودم آن را بخوانم. کل متن صحبت از وفای به عهدی بود که شکسته نخواهد شد، صحبت از عاشقی که معشوقهاش را با هر تصویر تا نهایتها میبرد، و معشوقهی چشم انتظاری که سالهاست چشم براه بازگشت عزیزیست.متن چندین بار از عشاقی نام برده بود که در کتب و داستانهای عاشقانه کردی جاودانه شده اند، از مَم و زین از خَج و سیامند از شیرین و فرهاد و از دختران و پسرانی که معشوقهشان در غبار رسوم و عرف جامعه اسیر شرم و حیا و یا نثار راه آزادی شدهاند. صحبت از چشم براهی سالیان دور و دراز مادران و خواهران و همسران و فرزندانی بود که به امید دیداری دوباره نزدیک بینی شان را در تداوم نگاه به دور دستها از دست داده بودند. انتظار ترجیع بند کشنده و تکراری هر دو متن کردی بود. بعدها کە فرزاد را دیدم تازە فهمیدم کە آن معشوقە، خیالی نیست و دلدادە فرزاد در خیل چشم بە راهان است. متن کوتاه فارسی نیز شعری بود که هنوز به خاطر دارم
"باد را پرسیدم:
کجا ای آوارهی بی سرزمین؟
خندهای کرد و گفت:
آوارهتر از من تویی که در سرزمین خودت"بێوار" میخوانندت. "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر